اگر از رابطه خود راضی نیستید، دائما از رابطهای به رابطه دیگر میروید یا اینکه غمگینانه تنهایی را تحمل میکنید، شاید در چرخه رهاشدگی گیر افتادهاید.
بیشتر بخوانید:
بسیاری از افراد، رهاشدگی را فقط در جدایی جسمانی میبینند؛ اما از دست دادن نزدیکی جسمانی به دلیل مرگ، طلاق یا بیماری با کسانی که دوستشان داریم، رهاشدگی هیجانی هم به دنبال دارد. رهاشدگی زمانی اتفاق میافتد که نیازهایمان در یک رابطه، برطرف نشوند. گرچه جدایی جسمانی میتواند باعث شود که نیازهای ما ارضا نشوند و احساس رهاشدگی هیجانی کنیم، اما بر عکس آن صادق نیست؛ یعنی نزدیکی جسمانی تضمین نمیکند که نیازهای هیجانی ما حتما برآورده شوند. پس منظور از رهاشدگی، نزدیکی یا دوری جسمانی نیست و گاهی حتی با وجود نزدیکی با دیگری هم میتوانیم احساس رهاشدگی کنیم.
نیازهای هیجانی ما
اگر از نیازهای هیجانی خودمان آگاهی نداشته باشیم، متوجه نمیشویم که در رابطه با خودمان یا دیگران، چه مشکلاتی وجود دارد. مثل گاهی که احساس عصبانیت، تنهایی، تحریکپذیری یا خستگی میکنیم، اما دلیل آن را نمیدانیم. ما در روابط صمیمی خود نیازهای هیجانی زیادی داریم، مثل:
- نیاز به عاطفه
- نیاز به عشق
- نیاز به مهربانی
- نیاز به شنیده شدن و درک شدن
- نیاز به تربیت شدن
- نیاز به مورد احترام قرار گرفتن
- نیاز به ارزشمند بودن
برای این که این نیازها را برآورده کنیم، نه تنها باید بدانیم که چه هستند، بلکه باید برای آنها ارزش قائل شویم و واقعا بخواهیم که برآورده شوند.
رهاشدگی احساسی عمیق است و حتی اگر ظاهر را هم با مهر و محبت حفظ کنیم، دست از سر ما بر نمیدارد. مثلا بعد از حملات عاشقانه که در آن هورمونها رفتار را هدایت میکنند، بسیاری از زوجین به احساس سابق خود، یعنی فقدان صمیمیت برمیگردند. آنها حتی ممکن است جملات عاشقانه به یکدیگر بگویند یا عاشقانه رفتار کنند، اما هیچ صمیمیت و نزدیکی بین آنها وجود ندارد. به محض اینکه رفتار عاشقانه تمام شود، به وضعیت تنهایی و جدایی خود برمیگردند. پس فریب ظاهر مهربان و عاشق بعضی افراد را هم نباید خورد؛ چرا که پشت آن، ناتوانی در دوست داشتن و صمیمی شدن است و بعد از مدتی یار خود را ترک میکنند، چون توان صمیمی و عاشق شدن را ندارند و از رها شدن هم میترسند. یا در رابطه میمانند و با چنگ و دندان رابطه را حفظ میکنند تا رها نشوند. بعضی هم از ترس رها شدن، اصلا وارد هیچ رابطه صمیمانه نمی شوند و فاصله را حفظ میکنند.
رهاشدگی چه زمانی اتفاق میافتد؟
غالبا روابط رهاکننده هیجانی که افراد در آنها درگیر میشوند، تکراری از تجربیات دوران کودکی آنها با یکی از والدین یا هر دو آنها است. کودکان نیاز دارند دوست داشته شوند و توسط پدر و مادرشان پذیرفته شوند. اینکه فقط بگویید دوستت دارم، کافی نیست. والدین باید با کلمات و رفتارهای خود نشان دهند که با فرزندشان بخاطر خود او رابطه دارند و به فردیت و شخصیت او احترام میگذارند. والدین باید با کودک خود همدلی کنند و به شخصیت، احساسات و نیازهای کودک خود احترام بگذارند؛ نه اینکه فقط به این دلیل که فرزندشان ادامه نسل آنهاست، دوستش بدارند.
کودکان آسیبپذیرند و خیلی زود احساس آسیبدیدگی، رهاشدگی و شرمندگی میکنند. وقتی والدین حساس و منتقد کننده، پرخاشگر یا گرفتار و پرمشغله باشند، نمیتوانند با کودک، نیازها و احساسات آنها همدلی کنند. آنگاه کودک احساس میکند که درک نشده، تنهاست، آسیب دیده یا طرد شده است.

همچنین، مادر یا پدری که به فرزندش توجه زیادی دارد، اما با نیازهای فرزندش هماهنگ نیست و در نتیجه نیازهای فرزندش برآورده نمیشود، از لحاظ هیجانی کودکش را طرد میکند. از سوی دیگر، رهاشدگی زمانی میتواند اتفاق بیفتد که والدین به دختر یا پسر خود تکیه کنند و از او انتظار داشته باشند که مسئولیتهای غیر متناسب با سنش را بپذیرد. دیگر رهاشدگی زمانی اتفاق میافتد که والدین با کودکانشان ناعادلانه رفتار کنند یا به آنها نظراتی مثل این بدهند که تجربیات آنها اهمیت ندارد یا اشتباه است.
البته زمانی هم که در رابطه تعارض و کشمکش، دعوا، اعتیاد یا خیانت وجود داشته باشد، این نیازهای هیجانی برآورده نخواهد شد. مثلا وقتی یکی از طرفین رابطه اعتیاد دارد، دیگری ممکن است احساس کند که مورد غفلت قرار گرفته، زیرا به اعتیاد در درجه اول توجه میشود. این درباره رابطه والدین با کودکان نیز صادق است.
وقتی چرخه رهاشدگی ادامه دارد
در بزرگسالی از صمیمیت خواهیم ترسید و از نزدیکی با دیگران اجتناب میکنیم. یا به کسی دلبسته میشویم که او هم از صمیمیت اجتناب میکند و اینگونه فاصلهای که برای احساس امنیتمان نیاز داریم، بین خودمان و او ایجاد میشود (چون در صورت رهاشدگی، وقتی در رابطهای خیلی صمیمی شویم، احساس ناامنی میکنیم). زمانی که نزدیکی و صمیمیت، فقط به اندازهای در رابطه وجود داشته باشد که ما نیاز در ارتباط بودنمان را ارضا کنیم، در رابطه میمانیم. اما حقیقت این است که فاصله در رابطه دردناک است و میتواند موجب دعوا، نارضایتی، خیانت یا آزار شود. این روابط آسیبزا، احساسات دوست نداشتنی بودن و ناامیدی و باورهای منفی ما درباره جنس مخالف را تایید میکند. به احتمال زیاد، این رابطه سرانجام به پایان خواهد رسید و ترس از رها شدن و صمیمیت نیز بیشتر خواهد شد.

بعضی از افرادی که از برقراری رابطه اجتناب میکنند، گارد بیشتری دارند یا وارد روابط رهاشونده دیگری میشوند. ترس از طرد شدن موجب میشود که ما به دنبال نشانههای منفی در رابطه باشیم، رویدادها را اشتباه تفسیر کنیم و به این باور برسیم که حرف زدن درباره نیازها و احساساتمان تاثیری ندارد. در نتیجه دوباره رابطه را تمام میکنیم یا دچار رفتارهای آسیبزا میشویم؛ مثل انتقاد یا گذراندن زمان با دیگران. وقتی بار دیگر رابطه تمام میشود، دوباره احساس تنهایی، طرد شدن و نا امیدی میکنیم.
چرخه را تغییر دهید
برای تغییر دادن این روند، باید چرخه را تغییر دهید. حتی ممکن است برای ترمیم آسیبهای دوران کودکی به درمان لازم داشته باشید. این آسیبها میتوانند از طریق ارتباط با یک درمانگر همدل و مورد اعتماد طی زمان حل شود. همچنین، بررسی گذشته و درک تاثیر سبک فرزندپروری والدینمان روی ما نیز اهمیت دارد. هدف درمان پذیرش گذشته است که قطعا به معنی تایید آن نیست، بلکه میخواهد خودپنداره خودمان را از رفتار والدینمان جدا کنیم و بتوانیم خودمان را به وسیله آنها تعریف نکنیم.
برای اینکه بتوانیم عشق را جذب و حفظ کنیم، باید احساس کنیم که ارزش عشق را داریم. احساس بی ارزش بودن از روابط اولیه ما با والدینمان شکل میگیرد. به هر حال کافی نیست که والدین را فقط ببخشیم؛ برای بهبودی باید باورها و صدای درونی والدینمان را که در ذهنمان زندگی و زندگی ما را اداره میکنند، بازسازی کنیم.
شکستن چرخه به معنی این است که والدین خوبی برای خودمان باشیم و خودمان را در همه حال دوست داشته باشیم. اگر نتوانیم به این مرحله برسیم، باید دائما منتظر کسی بیرون از خودمان باشیم که ما را خوشحال کند. همیشه در یک رابطه زمانهایی وجود دارد که پارتنرمان به فاصله نیاز دارد یا دردسترس نیست. اگر بتوانیم از خودمان مراقبت کنیم، فاصله را برای پارتنرمان هم حفظ میکنیم و احساس امنیت بیشتری خواهیم داشت.