اما تحقیقات مختلف نشان میدهد که اینگونه نیست و میتوان از چندین رهبر کشورهای مختلف نام برد که ثبات روانی آنها در بهترین حالت مورد تردید بوده است و رهبران دیگری را هم میتوان معرفی کرد که بیشک دچار اختلال بودهاند و هستند. مثلا کالیگولا، امپراتور روم، به دلیل اعتیاد جنسی و کشتن انسانهای بیگناه برای سرگرمی شخصیاش بدنام شد و اختلالات دیگری نیز داشت.

چارلز ششم پادشاه فرانسه در قرون وسطا، باور داشت از شیشه ساخته شده است و از این وحشت داشت که هر لحظه ممکن است بشکند. پادشاه لودویگ دوم از بایرن، به نظر میرسد که از بیماری پیک، بیماری مربوط به آلزایمر زودهنگام رنج میبُرد؛ همچنین، زوال عقل فونوتمپورال و اختلال شخصیت اسکیزوتایپی نیز در او تشخیص داده میشود. و پادشاه جورج سوم انگلستان، ظاهراً از لگوره رنج میبُرد، یعنی نیاز غیرقابل کنترل به صحبت کردن و نوشتن، تا حدی که غالباً غیرقابل فهم میشد و همچنین، بیماری دو قطبی در او بسیار واضح بود. و اینها فقط چند نمونه محدود از رهبرانی هستند که با وجود اختلالات روانی بر جماعتی حکمرانی میکردند. با اطمینان میتوان نتیجه گرفت که داشتن مقام و مسئولیت سیاسی بزرگ، هیچ تضمینی در برابر ابتلا به بیماری روانی نیست و داشتن این نوع از اختلالات نمیتواند مانع از رسیدن یک نفر به مسند قدرت شود.
ربکا وست بسیار زیبا نوشته است: “فقط بخشی از ما عاقل است. فقط بخشی از ما عاشق لذت و روز شاد طولانیتر است، که میخواهد تا 90 سالگی زندگی کنیم و در صلح بمیریم …”. نیازی به عقل و علم زیادی نیست که بدانیم بیماری روانی مزمن تنها دلیل رفتار “دیوانهوار” نیست؛ بلکه انسانها میتوانند به دلیل نیمه دیگر ناعاقل خود، سوء برداشت، عصبانیت، ناامیدی، جنون، سرسختی، انتقام، غرور یا اعتقادات جزم گرایانه نیز دست به رفتارهای دیوانهوار بزنند، به ویژه وقتی در معرض تهدید قرار دارند. علاوه بر این، در شرایط خاص -مثل وقتی که هر یک از طرفین متقاعد شدهاند که جنگ اجتنابناپذیر است- یک رفتار غیر منطقی مثل رفتارهای خطرناک، مخرب و کشنده، ممکن است مناسب و حتی اجتناب ناپذیر به نظر برسد.
وزیر دفاع ژاپن وقتی دستور حمله به بندرگاه مروارید را صادر کرد، اظهار داشت که “بعضی اوقات لازم است چشمان کسی بسته شود و از معبد کایومیزو بپرد”. در طول جنگ جهانی اول، قیصر ویلهلم در حاشیه یک سند دولتی نوشت: “حتی اگر ما نابود شویم، انگلیس حداقل هند را از دست خواهد داد”. آدولف هیتلر در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم در حالی که در سنگر خود بود، دستور به نابودی کامل آلمان داد، زیرا احساس میکرد که مردم این کشور او را “شکست” دادهاند.

بوریس یلتسین، رئیس جمهور روسیه از سال 1991 تا 1997، یک الکلی شناخته شده بود که وقتی شرابخواری میکرد، به فردی ناسازگار و بینظم تبدیل میشد. به همین دلیل هم اطلاعات خوبی درباره برنامههای احتمالی که در کرملین برای مقابله با بحرانهای نظامی احتمالی که در دوره یلتسین بوجود آمدهاند، شناخته نشده است.
جاناتان دیویدسون از مرکز پزشکی دانشگاه دوک و همکارانش، منابع بیوگرافی 37 رئیس جمهور اول آمریکا (1776-1974) را بررسی کردهاند و دریافتند که نیمی از این مردان به بیماری روانی مبتلا بودند و 27 درصد آنها در زمان ریاست جمهوری این معیارها را داشتند، مشکلی که میتواند به وضوح بر توانایی آنها در انجام کارهایشان تأثیر بگذارد.
نویسندگان این مطالعه نتیجه گرفتند که 24 درصد از روسای جمهور معیارهای تشخیصی افسردگی را داشتند؛ مثل جیمز مدیسون ، جان کوئینسی آدامز ، فرانکلین پیرس ، آبراهام لینکلن و کالوین کولید. علاوه بر این، دیویدسون و تیم وی همچنین شواهدی از اختلالات اضطرابی، از هراس اجتماعی گرفته تا اختلال اضطراب فراگیر را در میان 8 درصد روسای جمهور از جمله توماس جفرسون، اولیس اس. گرانت، کولید و وودرو ویلسون پیدا کردند.
همچنین، این تیم به این نتیجه رسیدند که 8 درصد از روسای جمهور علائم اختلال دوقطبی داشتند که لیندون جانسون و تئودور روزولت در بین آنها بودند. در واقع، تصمیم تئودور روزولت برای انجام یک سفر دو ساله در مناطق ناشناخته آمازون به دلیل تفکرات مانیک او بود (فقط 16 از 19 عضو اعزامی، از مصیبت جان سالم به در بردند و این نشاندهنده شدت خطر این سفر بوده است).
سرانجام ، 8 درصد از روسای جمهور مورد مطالعه، شواهدی از سوء مصرف الکل یا وابستگی به نمایش گذاشتند. پیرس بر اثر سیروز کبد درگذشت. گفته میشود که گرانت زمانی که مست بود از اسب خود در طی یک رژه نظامی در نیواورلئان سقوط کرد. علاوه بر این، ریچارد نیکسون به خصوص در دوران ریاست جمهوری پراسترس خود در زمان بحران واترگیت، به شدت الکل مصرف میکرد که در نهایت منجر به استعفای وی شد. حتی نیکسون یک بار نتوانست یک تماس تلفنی نسبتاً مهم با نخست وزیر انگلیس برقرار کند، چون در مستی به سر میبرد. در آن زمان، جیمز شلسینگر وزیر دفاع خارقالعاده وی بود که اصرار داشت از هرگونه دستور رئیس جمهور که مربوط به سلاحهای هستهای میشود، قبل از گذشتن از زنجیره فرماندهی، مطلع شود. احتمالاً شلسینگر و به تعبیر برخی، هانری کیسینجر که در آن زمان به عنوان مشاور امنیت ملی مشغول به کار بود، اگر نیکسون دستور به حمله با سلاح هستهای میداد، خودشان غیرقانونی و اما عاقلانه برای جلوگیری از جنگ، به خصوص جنگ هستهای اقدام میکردند. جالب است که اگر یلتسین و نیکسون غیرنظامی بودند، به دلیل مصرف الکل، اجازه رانندگی با ماشین را نداشتند. اما همین افراد، اختیارات کامل دولتی برای شروع یک جنگ هستهای را داشتند.
از سوی دیگر، تعداد زیادی از روسای جمهور شرایط جسمی نامناسبی داشتند که میتوانست تأثیر زیادی بر عملکرد روانشناختی آنها داشته باشد. به عنوان مثال، تافت دچار آپنه خواب بود که با کاهش عملکرد شناختی در کارهای مدیریتی همراه است و مشهورترین آنها، اکنون برخی از محققان بر این باورند که رونالد ریگان علائم اولیه آلزایمر را در حین کار خود نشان داده است .همچنین، وودرو ویلسون و آیزنهاور ضمن خدمت به عنوان رئیس جمهور ایالات متحده دچار سکتههای جدی شدند.

و آخرین رئیس جمهور آمریکا، دونالد ترامپ در دوران ریاست جمهوری خود و به دلیل ویژگیهای شخصیتیاش، از نظر بسیاری به عنوان تهدید امنیت ملی شناخته شده است. او به دروغگوییهای مکرر، احتمالاً تا حد پاتولوژیک مشهور است و نگرانیهایی درباره ناپایداری روانی، تحریک پذیری و خودشیفتگی احتمالی، ضد اجتماعی بودن و بیماریهای دیگر مطرح شده است که به عقیده بسیاری از متخصصان بهداشت روان، وی را برای پستهای نظامی و دولتی مختلفی رد صلاحیت میکند، اما برای ریاست جمهوری نه.
با مرور لیست بالا، میبینیم که بسیاری از روسای جمهور که بعضی از آنها را جزء بهترینهای تاریخ آن کشور میدانیم، دچار اختلالاتی بودهاند که میتوانسته تاثیر جدی بر وضعیف فکری و اخلاقی آنها داشته باشد و فاجعهآفرینی کند. اما یک نظر دیگری نیز در این خصوص وجود دارد: دکتر نصیر قائمی که برنامه اختلالات روانی را در مرکز پزشکی تافتز در بوستون اجرا میکند، کتابی با عنوان “جنون درجه یک: کشف پرده های بین رهبری و بیماری روانی” نوشته است. او در این کتاب، استدلال کرده است که بعضی از رهبران جهان که به برخی از بیماریهای روانی هستند، میتوانند واقعاً عملکرد خوبی داشته باشند. چرا که آنها احتمالا در شرایط بحرانی، برای مقابله با آشفتگی و عدم اطمینان آمادهتر شدهاند.
حتی اگر ادعای دکتر نصیر قائمی را بپذیریم، نمیتوان از این حقیقت گذشت که وقتی سلامت روان یک رهبر به خطر بیفتد، میتوان شاهد چه اتفاقاتی که نبود.