اگر بخواهیم اختلال شخصیت پارانوئید را در فردی تشخیص دهیم، باید ویژگیهای زیر را در او پیدا کنیم: بیاعتمادی و شکاکیتی شدید و فراگیر نسبت به دیگران، به طوری که انگیزههای آنها را شرارتآمیز و بدخواهانه بدانیم.
همچنین، وجود چند علامت دیگر هم ضروری است: فرد بدون دلیل کافی، شک داشته باشد که دیگران دارند از او سواستفاده میکنند، به وی ضرر میرسانند، یا سرش کلاه میگذارند. اینکه فرد دائما درباره وفاداری یا قابل اعتماد بودن دوستان و اطرافیانش شک داشته باشد.
فرد بی دلیل بترسد که اطلاعاتی را به دیگران میدهد، مغرضانه ضد خودش بکار ببرند و به همین دلیل هم به دیگران اطمینان نکند. دائما فکر کند که دیگر او را تحقیر، سرزنش یا تهدید میکنند. همیشه دلخور و ناخشنود باشد، یعنی اگر کسی توهین کرده باشد، صدمهای رسانده باشد، یا بیاحترامیکرده باشد، هیچ وقت او را نبخشد. مکرراً و بدون هیچ دلیل به وفاداری همسر یا شریک جنسیش شک کند. اکثر اوقات احساس میکند توسط اشخاصی تحت نظر است، مانند اینکه تحت تعقیب است یا تلفن او شنود میشود.
ویژگیهایی که توصیف شد، مربوط به اختلال شخصیت پارانوئید است؛ یعنی فردی که از کودکی این ویژگیها را با خود به همراه دارد و الگویی نافذ و پایدار از بیاعتمادی و بدبینی در شخصیت او ایجاد شده است. ما معمولا فکر میکنیم که “پارانویید” فقط به صورتی که توصیف شد و فقط در افراد دچار اختلال شخصیت پارانوئید دیده میشود. به همین دلیل، شاید متوجه نشویم که خودمان هم ممکن است ویژگیهای شکاکیت و پارانوئید بودن را در سطح خیلی خفیف داشته باشیم. ویژگیهایی که شاید خفیفتر از اختلال شخصیت پارانوئید باشند، اما میتوانند به همان اندازه مخرب باشند و زندگی ما را تحت تاثیر قرار میدهند. چرا که ما هم در زندگی روزمره خود ، تفسیرهای پارانوئید و ناعادلانهای از واقعیت داریم که با گذشت زمان، قسمت قابل توجهی از شادی و لذتهای زندگی را میگیرد.
پارانویای روزمره، نگاه ما به جهان و روابطمان را تغییر میدهد و بدبینانه میکند. این چند موقعیت را در نظر بگیرید: مدیر شرکتمان خواسته که برای صحبتی به دفتر او بروم، مشخص است که میخواهد من را اخراج کند. چند ساعتی است که از نامزدم خبر ندارم، شک ندارم با یک نفر دیگر خوش و بش میکند. من از این آقا/ خانم خوشم آمده است، اما اگر بخواهم به او پیامی بدهم یا سر صحبت را باز کنم، حتما من را قضاوت میکند و فکر میکند که حد خودم را نمیدانم.
گاهی ما چنان به این افکار پارانوئید گونه خود اطمینان داریم که خیلی با احتیاط عمل میکنیم. سعی میکنیم خیلی لبخند نزنیم، هرگز شروعکننده روابط و صحبت نباشیم، هر سکوت و وضعیت مبهم را پایان رابطه یا توهین تعبیر میکنیم و … گاهی اوقات این افکار پارانویاگونه به قدری شدید میشود که ترجیح میدهیم مثل افراد مرده باشیم، با کسی رابطه نداشته باشیم، به کسی اطمینان نکنیم و هیچ کاری انجام ندهیم تا از آسیب دور بمانیم….
پارانویای روزمره با ما چه میکند؟
دنیایی به صورت طبیعی پر از عدم قطعیت، عدم اطمینان و بیثباتی است، یعنی هیچکدام از ما از وضعیت فردای خود یا واکنش دیگران در لحظه بعد اطلاعی نداریم. تغییرپذیری تنها ویژگی ثابت دنیاست. اما در پارانویای روزمره، ما انرژی زیادی صرف میکنیم تا دنیا را در جهت منفی تفسیر کنیم.
باید بدانیم که با چه بیرحمی، همه و همه چیز را بد، زشت و آسیبزا میبینیم. باید این را بدانیم که در بیشتر مواقع، داستان زندگی خود را به قدری آزارگرانه و سیاه روایت میکنیم تا چیزی درست و قابل اطمینان نباشد. بیایید کمی به عقب برگردیم و ببینیم که با چه پافشاری، همه مسیرهای امید و اعتماد را به روی خود بستهایم؛ طوری که انگار طبیعی است که همه باید از ما متنفر باشند و فاجعه پشت فاجعه اتفاق بیفتد. انگار طبیعی است که به کسی اعتماد نداشته باشیم و هر لحظه منتظر باشیم که کسی به ما آسیب بزند، با ما بدرفتاری کند، کلاهبرداری کند، از ما سوءاستفاده کند و … و اینگونه هر روز دایره روابطمان را تنگتر کنیم و خود را از بسیاری از لذتهای دیگر زندگی، محروم.
چرا عینک پارانویا را به چشم میزنیم؟
مثل همه مشکلات دیگر ما، پارانویا نیز تاریخ دارد. همانطور که گفته شد، پارانویا حدس و فرضیه بدبینانه ما در مورد آینده است. این فرضیه معمولا بر اساس تفکرات ناخودآگاهی شکل میگیرد که ما آن را از گذشته تا کنون با خود حمل میکنیم. یعنی احتمالا اتفاقات بدی در گذشته (عمدتا کودکی) افتاده است که آنها را فراموش کردهایم یا خیلی زیرکانه آموختهایم که بهتر است به یادشان نیاوریم. چون اگر به یادمان بیایند، درد زیادی را تجربه میکنیم.
البته باید این را هم در نظر بگیریم که شخص پارانوئید همیشه اشتباه نمیکند: برخی افراد واقعا آب زیر کاه هستند، بعضی کارها واقعا نتیجه خوبی ندارند، گاهی واقعا اتفاقات خیلی بدی رخ میدهد و … اما اولا، معمولا از این آگاه نیستیم که اگر دیدی پارانویاگونه به دنیا داریم، باید آن را در گذشته خود جستجو کنیم، نه در آینده. یعنی به جای اینکه به عقب برگردیم و رویدادی را پیدا کنیم که مسئول ترس و اضطراب حالایمان است، فقط آنچیزی را میبینیم که پیش رو و در آینده قرار دارد.

ثانیا، اگر در مقطعی با ما بدرفتاری شده است، تمایل داریم که آن را به کل دنیا و افرادش تعمیم دهیم. فرد پارانوئید تصور میکند که همه ترسناک هستند و هر چیزی که الان خوب پیش میرود، حتما روزی بد خواهد شد. چون قبلا یکبار این را تجربه کردیم که در روزهای خوشی، ناگهان اتفاق بد افتاده است. در واقع، این بزرگسال درون ما نیست که تصمیم میگیرد، بلکه کودکی درون ما که در گذشته آسیب دیده است، تمایل دارد هنوز هم همه چیز را بد ببیند.
میتوانیم با احتمال قریب به یقین بگوییم که در گذشته هر فرد پارانوئیدی، تجربههای ترسناکی وجود دارد. کسی که باید مهربان بود، اصلاً نبود؛ خانهای که باید ایمن بوده باشد، پر از ترس و اضطراب بوده است. کسی که منتظرش بودیم، هرگز برنگشته است یا هر روز اتفاقات غیرمنتظره افتاده است. این تجربهها بسیار آسیبزا بودهاند، شخص پارانوئید هم آنها را به دست گرفته و اکنون تصور میکند که دنیا قرار است دوباره این اتفاقات را برای او رقم بزند. بنابراین اکنون، وقتی آن حوادث تلخ کودکی به خاطره تبدیل شدهاند، فکر میکند هر رابطه عاشقانهاش باید بد تمام شود، هر فرد ظاهراً محترمی باید باطنا بیرحم باشد و هر چیز خوب باید پایان بدی داشته باشد. به عبارتی دیگر، پارانویا یک تجربه منفی از گذشته ما است که به همه چیز آن را نسبت میدهیم. بعد هم فراموش میکنیم که چرا چنین به همه چیز بدبین هستیم.
گذشته را رها کنیم
تمام آنچه که گفته شد، مقدمهای بر این است که چگونه میتوان بر ذهنیت پارانوئید غلبه کرد. ما باید تلاش کنیم تا اطلاعاتی را گسترش دهیم که از واقعیت برداشت میکنیم، نه حدس و گمان. ما باید بیاموزیم که تمام جهان شر نیست، ما فقط در اوایل زندگی یا شاید هم بعد از آن، تجربیات بسیار بدی داشتهایم و به صورت انتخابی دنیا را بر اساس آنها تفسیر میکنیم.
اما این واقعیتها را در نظر نمیگیریم: تعداد کمی از افراد هستند که واقعا میتوانند به ما آسیب بزنند، اما اکثریت قریب به اتفاق مهربان و مشتاق کمک به ما هستند. قطعا فاجعههای بزرگی میتواند رخ دهد، اما بیشتر روزها با آرامش به پایان میرسند. و … ما نیاز به صدای جدیدی در ذهن خود داریم که میتواند با مهربانی درباره فرضیات شوم ما درباره دنیا تحقیق کند: “آیا مطمئنی که آنها دیگر نمیخواهند تو را ببینند یا این فقط حدس و گمان تو است؟” “آیا آنها واقعاً میخواستن به تو توهین کنند یا عمدی در کار نبوده است؟” “آیا این حرفی که رئیس زد، یعنی میخواهد من را اخراج کند یا فقط یک انتقاد کوچک بوده است؟”
پس باید به خاطر داشته باشیم که دیگر کودکی ما یا تجربیاتی که به هر حال موجب بدبینی، شکاکیت و پارانویید شدن ما شدهاند، گذشتهاند. در آن زمان، ما کوچک بودیم و چارهای نداشتیم. نمیتوانستیم فرار کنیم، شکایت کنیم، یا محیطی مهربانتر پیدا کنیم. کودکان پناهی غیر از والدینشان ندارند. اما ما اکنون بزرگسالانی هستیم که شخصیت مستقلی دارند و میتوانند از خودشان دفاع کنند. ما این انتخاب را داریم و به راستی حق داریم که از اقلیت موقعیتهایی که میتواند به ما آسیب بزند و افرادی که به دنبال آسیب زدن به ما هستند دوری کنیم. اما لازم نیست که به ترس و اضطراب بچسبیم و به همه افراد و موقعیتها بدبین باشیم. زیرا اعتماد به نفس و امنیت داریم تا بدانیم که میتوانیم از خود مراقبت کنیم.

از سوی دیگر، برای اینکه درباره مشکل کسی صحبت کنیم، لازم نیست که یک برچسب بسیار وحشتناک به او بزنیم، چرا که هیچ کس دوست ندارد خود را دچار مشکل و در حال رنج تصور کند. بنابراین، باید یاد بگیریم که پارانویا را مشکلی جهانی و قابل درک ببینیم: یک شک و بدبینی رایج، اما غیر ضروری، درباره اینکه دنیا و اطرافیانمان قابل اعتماد نیستند؛ که اتفاقات ناامیدکننده و آزار دهنده قرار است اتفاق بیفتد، دیگران بدخواهند، و …. نه به این دلیل که واقعا اینگونه هستند، بلکه به این دلیل که زمانی این اتفاقات برای ما افتادهاند و دید ما را نسبت به دنیا تغییر دادهاند. ما پارانوئید هستیم، نه به این دلیل که کسی قرار است به ما آزار برساند، بلکه فقط به این دلیل که کسی در گذشته به ما آزار رسانده است و ما خیلی جوان و خیلی شکننده یا حتی کودک بودیم که بتوانیم یاد بگیریم تجربیات دردناک و آسیبزا را در جای خود ببینیم و بقیه رویدادها را با آن تفسیر نکنیم.
نقطه مقابل پارانویا، عشق و اعتماد است، این که ما سزاوار رنج کشیدن نیستیم، اینکه دیگران به درستی به آسیب پذیری ما پاسخ میدهند، بیشتر اوقات از ما حایت درست میکنند، و این که ما نباید هدف مسخره و استهزای دیگرن باشیم. زیرا ما زمانی بسیار ترسیده، بسیار ضعیف و بسیار تنها بودیم و حالا دیگر اینگونه نیست.