نویسنده آمریکایی، آمبروز بیِرس (Ambrose Bierce) که در هفتادودو سالگی به استقبال انقلاب مکزیک رفت، یک دهه پیش از ناپدید شدنش، کتاب هزلی با نام «لغتنامه شیطانی» (The Devil’s Dictionary) نوشت. کتاب پر از طنزی گزنده بود. به تمام انواع نادانی و بیخبری، ریاکاری و تقوای ظاهری تاخته بود؛ البته با تعاریف متفاوتی که برای کلمات ارائه داده بود. مثلاً «پرهیزکننده، ریاضتکش» را اینگونه تعریف کرده بود: شخص ضعیفی که در برابر وسوسه محروم کردن خود از لذت نمیتواند مقاوت کند. ریاضتکش مطلق آن شخصی است که خود را از همه چیز، مخصوصاً از بیعملی در مسائل دیگران، محروم میکند بهجز ریاضتکشی.
بیشتر بخوانید:
لغتنامه بیرس – و این تعریفِ بهخصوص که در بالا ذکر شد – در واکنش به جریان اخیری که در رسانههای اجتماعی باب شده به ذهن خطور میکند؛ جریانی که میتوان آن را «ریاضت نمایشی» نامید. وقتی علاقه به سریالهای محبوبی مثل «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) یا مجموعه فیلمهایی مثل «انتقامجویان» (The Avengers) در دنیای مجازی همهگیر میشود، واکنش های انتقادی مختلفی را برمیانگیزد: برخی تماشاگران سختگیر بعد از دیدن این فیلمها به این نتیجه میرسند که این محصولات به درد آنها نمیخورد برخی دیگر حتی احساس نفرت و انزجار خواهند داشت.

اما بعضی افراد، که به تعداد آنها روزانه افزوده میشود، فرهنگ مردمپسند را تحقیر میکنند و با افتخار اعلام میکنند که «من تابهحال حتی یک دقیقه هم از فلان فیلم یا سریال را ندیدهام». از میان عوامل افسردهکننده رسانههای اجتماعی، این یکی از همه دلسردکنندهتر است. اما این نوع موضعگیریها هم سود و نفع خاصی دارد – مخصوصاً با توجه به این نکته که در مورد سلیقه فرد است، و نیز درباره آنچه از هوش جمعی باقی مانده است.
بعضی افراد، که به تعداد آنها روزانه افزوده میشود، فرهنگ مردمپسند را تحقیر میکنند و با افتخار اعلام میکنند که «من تابهحال حتی یک دقیقه هم از فلان فیلم یا سریال را ندیدهام».
جار زدنِ بیخبری و بیتوجهی ممکن بود زمانی اهانتآمیز تعبیر شود، اما امروزه نشانه سلیقه خوب است. آسان است که بحث کنیم ما در فرهنگی زندگی میکنیم که با ما مثل کودک رفتار میکند و کمپانیهای بزرگِ میلیارد دلاری هر آشغالی را لقمه میکنند و در دهان ما میگذارند. تصاویری که با کامپیوتر ساخته شدهاند و اچبیاو (HBO) آنها را به خورد مخاطب میدهد، گریز از واقعیت است و بسیار هم محبوب شده است؛ پس دوبرابر مطمئن خواهید شد که بیاهمیتاند و ارزش حتی یک دقیقه وقت صرف کردن ندارند.
ظاهراً فرهنگ باید درباره چیزهای عمیقتر و سنگینتری باشد، چیزهایی مثل جزئیات خصوصی و صمیمیِ معشوقهای کارل اووه کِنوسگُر (Karl Ove Knausgård)، نویسنده نروژی، یا فانتزیهای میشل وِلبِک (Michel Houellebecq)، نویسنده فرانسوی، درباره سرزمین خیالیِ آینده، جمهوری اسلامی فرانسه. بهترین کار احتمالاً این است که وقتی با سه اژدها و آدمهایی در لباسهای قرون وسطایی روبهرو شدیم که همدیگر را تکه و پاره میکنند، مثل بچهای، در میانه بازی، توپ را برداریم و به خانه برویم.
اما محبوبیت ابرقهرمانها و دنیاهای خیالی برای گریز از واقعیت، دقیقاً دلایلی است که باید ما را به این داستانها علاقهمند کند. قبلاً دیدهایم که گزینکار بودن و فقط به مسائل خاصی علاقه نشان دادن، در رسانههای اجتماعی در عرصه سیاست چه نتایجی داشته است: به یاد بیاورید که به نتایج برگزیت (خروج بریتانیا از اتحادیه اروپا) یا انتخاب ترامپ به ریاستجمهوری آمریکا چه بیاعتناییهایی شد، حباب لیبرالیزمی که بسیاری از ما خود را در آن محصور میدیدیم، شکست. ندیده گرفتن پدیدههایی که خارج از حبابِ محاطِ ما رخ میدهد، باعث نمیشود که آنها از بین بروند و ناپدید شوند.
ما باید فرهنگ مردمپسند را صرفاً سرگرمی بدانیم و کماهمیتتر از توسعه سیاسی، اما موضوعاتی که بایکوت شدهاند این است که صنایع بسیار بزرگ به تعداد بیشماری از افراد دسترسی دارند.
نمیخواهیم بگوییم که تشخیص و تمیز مهم نیست. اما سلیقه همانطور که ما را برای انتخاب راهنمایی میکند، میتواند یکجور نمایش، یک نشانگر موقعیت اجتماعی، یا یکجور برتریجویی باشد. «رو گرداندن» نیز بر کیفیت و عمق کارهایِ آنهایی که به صورت نمایشی از برخی چیزها پرهیز میکنند، تأثیر میگذارد.

افادهفروشی و خودستایی میتواند منزویکننده هم باشد. میل به نادیده گرفتن، ممکن است کارهای مهم را نیز ندیده بگیرد. همچنین امکان دارد در مطالعه موضوعات به اصطلاح سطحی، کشفیات جالبی رخ دهد.
سلیقه همانطور که ما را برای انتخاب راهنمایی میکند، میتواند یکجور نمایش، یک نشانگر موقعیت اجتماعی، یا یکجور برتریجویی باشد.
نویسندهای که میتوان دربارۀ این مسأله از او آموخت، فیلسوف و جستارنویس قرن شانزدهم، میشل ایکِم دومونتِنی (Michel Eyquem de Montaigne) است که تأثیر زیادی بر شکسپیر داشت. به نظر میرسید این نویسنده فرانسوی بینهایت کنجکاو است، درباره همهچیز مینویسد، از انگشت شست گرفته تا سزار تا آدمخوارها. همیشه چیزی بود که ارزش یادگرفتن داشت، از افکار رفیع تا به اصطلاح موضوعات بیارزش.
رویکرد دومونتِنی پاسخی به این ایده بحثبرانگیز میدهد که سلیقه خوب، شخصیتی خوب میسازد و سبب احساس برتری نسبتبه مردمی میشود که از انتخابها و زندگی خود لذت میبرند. وقتی فرهنگ مردمپسند امروزه را بررسی میکنیم، میبینیم که درست است که موفقیت، فرموله شده اما فرمولها هم میتوانند مکاشفهآمیز باشند. میتوان با تحقیق درباره اینکه چرا فیلمهای ابرقهرمانی، سریالهایی با موضوع خانواده، یا مسابقات ورزشی اینقدر پرطرفدار هستند، بسیار آموخت تا اینکه فقط آنها را ندیده گرفت.
در قسمت اول فصل آخر «بازی تاج و تخت» گروهی از شخصیتهای قدیمیتر درباره عملکرد احترام بحث میکنند. نظرشان این است که احترام جوانان نسبتبه مسنترها به این دلیل است که آنها را به اندازه طول یک دست از همدیگر دور نگه دارد. زیرا که پیرها به جوانان حقیقتی تلخ را یادآور میشوند: «هیچ چیز نمیپاید». شاید سلیقه هم کارکردی مشابه دارد: ما را از دیگر افراد دور نگه میدارد و این حقیقت تلخ را مخفی میکند که ما با هم، بیشتر از آنچه دوست داشته باشیم، در همین مسائل جزئی مشترکاتی داریم.
این ممکن است آغاز یافتن یا خلق چیزهای رضایتبخش و درآمیختن با دنیایی ناکامل باشد تا اینکه بخواهیم به کل از این دنیا کناره بگیریم. همانطور که نمایشنامهنویس آفریقایی-رومی، ترنس (Terence)، گفته است «من انسانم و به هر چیز انسانی علاقهمندم». علاقه کلید اصلی است، نه ایدههای بچگانه «خوب» یا «بد»، نه اینکه چطور به نظر میرسیم را بر اینکه واقعاً چه هستیم، رجحان دهیم.
نوشتۀ دَرِن اندرسُن، منبع: پراسپِکت