مقدمه مترجم: یودیت هرمان نویسنده معاصر آلمانی است که بهخاطر داستانهای کوتاهش شهرت دارد. او متولد 1970 است، دو فرزند پسر دارد و در برلین زندگی میکند. شخصیت اغلب داستانهای او را زنان تشکیل میدهند. کتابهای او تا کنون در ایران با استقبال خوبی مواجه شدهاند. کتابهای ترجمهشده از او به زبان فارسی تا این زمان عبارتاند از: این سوی رودخانه اُدر، خانه ییلاقی، بعداً، آلیس، اول عاشقی، لتیپارک. مترجم همه این کتابها محمود حسینیزاد و ناشر آن، نشر افق است.
بیشتر بخوانید:
از زمانی که یودیت هرمان اولین کتابش با نام خانه ییلاقی، بعداً را نوشت، استاد داستان کوتاه نامگذاری شده است. در همین بین، او دو مجموعه داستان کوتاه منتشر کرده است. در این مصاحبه او در مورد داستانهای کوتاهش صحبت میکند.
خانم هرمان به چه دلیل تا این حد به نوشتن داستانهای کوتاه علاقه دارید؟
شاید بیشتر از همه به دلیل ناکامل بودن، ابهام و پایان باز باشد. در داستان کوتاه، نوشتن داستان معمولاً بعد از داستان اتفاق میافتد. داستان تمام میشود و همزمان در سر خواننده شروع میشود. خواننده باید داستان را خودش تمام کند.
در داستانهای کوتاه راوی کل چندان وجود ندارد. داستان چیز کمی بازگو میکند و معمولاً نتیجهگیری اخلاقی ندارد. داستان کوتاه همهچیز را روی هوا باقی میگذارد. من این را هم به عنوان خواننده و هم نویسنده میپسندم، شاید به این دلیل که تصمیم گرفتن برای من مشکل است. شاید برای همین است که در داستان کوتاه نیاز ندارم به پایانبندی خاصی فکر کنم.
اما در هر صورت هر داستان کوتاهی باید به پایان برسد.
البته هر داستان کوتاهی پایانی دارد، اما این پایان اغلب سؤالات بیشتری را ایجاد میکند تا اینکه به آن پاسخ داده باشد. نوشتن داستان کوتاه به دنبال ثابت نگه داشتن لحظهای است. زندگی سرشار از چنین لحظاتی است که میخواهیم آن را نجات دهیم و رمز و رازی را پناه دهیم و این اهمیت چنین لحظاتی است؛ پر از معما. داستانهای کوتاه رمزآلود هستند، شاید به این دلیل که ما را کمی به چالش میکشند. خوانندهای به من گفت در پایان هر داستان کوتاه در باران میایستد. حس خوشایندی نیست اما برای من تصویر مناسب و زیبایی است.
آیا همیشه دوست داشتید داستان کوتاه بخوانید؟
بله، این لحظهای را که بعد از خواندن داستان به واقعیت برمیگردید و از خودتان میپرسید حالا شخصیت داستان چه کار میکند و چه بر سرش میآید، دوست دارم. وقتی خواندن داستانی را به اتمام میرسانم میتوانم شخصیتها را در واقعیت خودم پیدا کنم، ببینم آیا آنها را واقعاً میشناسم و آیا چیزی در مورد آنها میدانم. این بدون کتاب و در سر من اتفاق میافتد؛ یعنی آزادانه. یک رمان با خواننده همراهی میکند، به خواننده اجازه نمیدهد به همین سرعت برود. این هم زیباست اما شاید خواندن و فکر کردن در مورد داستان کوتاه آزادانهتر است.
آیا عمداً تصمیم میگیرید که داستان کوتاه بنویسید؟
کاتیا لنگ مولر یک بار گفته بود که نویسنده در مورد طول داستان تصمیم نمیگیرد، بلکه این متن داستان است که در مورد طول خود تصمیم میگیرد و این درست است. در بهترین حالت، متن زندگی خودش را به دست میگیرد و خودش نویسنده را به سمت پایان سوق میدهد. پس پایان ناگهانی و زودتر از آن چه انتظارش را دارید سر میرسد.
وقتی شروع به نوشتن میکنم، در مورد اینکه آیا میخواهم یک داستان کوتاه یا یک رمان بنویسم فکر نمیکنم. من میخواهم یک داستان مشخص را روایت کنم و هیچ ایدهای ندارم چقدر زمان نیاز دارم تا این کار را انجام دهم. اولین داستان من یک داستان کوتاه از آب درآمد و همینطور بقیه داستانهایم. من نسبت به اینکه اگر متنی که در حال نوشتن آن هستم تصمیم بگیرد طولانیتر شود، اعتراضی ندارم. اما این اتفاق نمیافتد و فکر میکنم آنچه میخواهم بگویم آن قدر کوتاه است که در یک رمان گم خواهد شد.
داستانهایتان چگونه ساخته و پرداخته میشوند؟
هر داستان یک هسته اتوبیوگرافی دارد، برخی اوقات یک تصویر، یک لحظه، برخی مواقع یک جمله که میشنوم و من این حس را دارم که این جمله یک زیر متن دارد، یک دکمه دوتایی، یک معنای مهم و ثانویه دارد. من به جمله توجه میکنم و گاهی این جمله به یک داستان تبدیل میشود.
من شخصیتی را پیدا میکنم که میتواند این جمله را بگوید، سپس شخصیت دیگری که میتواند این جمله را به او بگوید و سپس یک حرکت به عقب به وجود دارد، رشتههای داستان از هم باز میشوند. من میزی را که این دو شخصیت پشت آن نشستهاند، اتاقی که این میز در آن وجود دارد، خیابانی را که بیرون پنجره است و دلیل اینکه آنها با هم هستند و دلیل جداییشان را پیدا میکنم. من به اسامی احتیاج دارم، اسم شخصیتها مانند کلید برای متن هستند. من به یک عنوان و یک جمله اولیه نیاز دارم و زمانی که همه اینها را دارم، سعی میکنم شروع کنم. این مانند یک سفر کوچک است که باید برایش آماده شوم.
چگونه داستانهای کوتاه در یک جلد جمع میشوند؟
بله، هر چند من داستان کوتاه مینویسم هنوز به یکدیگر تعلق دارند، انگار که با هم سعی میکنند متن طولانیتری باشند. در هر سه کتابم بعد از شمار معینی از داستانها فکر میکنم: حالا این یک کتاب است، این داستانها کافی هستند و فعلاً داستان دیگری لازم نخواهد بود. همچنین همه داستانها یکی پس از دیگری نوشته شدهاند و به زمانی از زندگیام تعلق دارند.
کدام داستانها بیشتر از بقیه موردعلاقه شما هستند؟
از کتاب خانه ییلاقی، بعداً داستان سونیا را بیشتر دوست دارم. شاید به این دلیل که خیلی رمانتیک است. از کتاب آلیس داستان ریچارد را چون بسیار کمرنگ است و چیز بیشتری اتفاق نمیافتد و درعینحال در این داستان، داستانها چرخشی به خود میگیرند و کتاب شروع به واضحتر و سبکتر شدن میکند و همینطور بهخاطر میشا چون بهخاطر میشا بود که تصمیم گرفتم کتاب آلیس را بنویسم.
منبع: Goethe Institut